آرمینآرمین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

وروجک مامان و بابا

اسفند ماه 1394

ا ولین تاتی تاتی کردنت صبح روز پانزدهم اسفند ماه بود که تو نی نی مرد من برای اولین بار خودت پاشدی سرپا استادی و راه افتادی فقط چند قدم با ترس و لرزبرداشتی و افتادی  ولی همه اش تکرار میکردی اولین قدم برداشتنت بود ولی با هر قدمت  هزار هزار آرزو از دلم برداشتی انگار قدم تو نقطه نقطه قلبم میگذاشتی عزیزترینم خیلی خوشحال شدم دنیا و آسمان مال من میشه  وقتی تو بزرگ میشی و کامل تر میشی دلبندم البته از 13 ماهگی کم کم  رو پاهات بلند میشدی تا اینکه تو 14 ماهگیت کاملاً رو پاهات بلند میشدی و لی زود میافتادی  ولی دقیقاً اولین روز 16 ماهگیت راه افتادی همون روز وقت مراجعه به بهداشتت بود بعد اینکه از بهداشت برگشتیم ( وضعیت...
20 اسفند 1394

بهمن 1394

  اخمو نی نی      امروز 14 بهمنه و تو نی نی مرد مامان 14 ماهگیت تموم میشه و میری تو 15 ماهگی، تو 11 و12 ماهگی کلی تغییر کردی همه اش با آهنگ دس دسی میکنی و خودتو تکون میدی که برقصی دیگه دستاتو بالا میاری و میرقصی، با اخم نگاه میکنی اولش به همه ابنطور نگاه می کردی ولی خیلی زود تا یکی رو که تازه می بینی اینطوری نگاه می کنی و جلب توجه میکنی ، چندتا عکس این حالتی داری، از مبل و صندلی میگیری و راه میری ، دور تادور میز غذاخوری رو میگردی همه اش جلوی تلویزیونی، زیر پیش مبلی میری خلاصه به هر سوراخ سنبه ای سرک میکشی دیگه این اواخر دستت به لبه میز غذا خوری میرسه و وسایلو برمیداری و لی لی حوضک بازی میکنی با انگشت  شصت...
14 بهمن 1394

سالروز تولد

چشم و دل من روشن     شد کلبه ی دل گلشن    نی نیم به دنیا آمد بادا بادا مبارک بادا    انشاالله مبارک بادا گل پسرم تاج سرم  شیرین عسل  قند عسل  قربون قدمهات عزیزم شکر خدا  شاخه نبات ، شاه بلوطم، شاتوت مامان، هلوی مامان، نفسم ،مسروم ای خدا 14 آذر ماه سال 1393 ساعت 10 صبح تو فرشته کوچولوی مامان به دنیا اومدی و چلچراغ زندگی ما شدی و یک ساله که با تو  و به امید تو پا به پای تو  زندگی می کنیم  تمام عمر و زندگیم فدای بودنت  دلبندم الهی سپاسگذارم از لطف و نعمت های بیکرانت جیگر گوشه ام را به تو می سپارم ...
14 آذر 1394

آبان ماه 94

12 ماهگی     امروز پنج شنبه 14  آبان ماهه و تو عسلکم 11 ماهت تموم شده و وارد 12 ماهگیت شدی  دنیای شیرین منی مامان انگار از اول بودی ، ماه پسرم تمام عشق و هستی دنیا در تو و با تو معنی داره ، عزیز دلبندم کم کم میخوای چهاردست و پا بری تا دستت هم به چیزی نمیرسه بی تابی میکنی، بازیگوشی میکنی دوست داشتنی تر شدی گل گلاب مامان ، دیگه خوب  به ما می فهمونی چی میخوای چی نمی خوای... بازهم تو حموم خوش اخلاقی و همین که می خوایم سرتو بشوریم جیغ و داد میزنی... دیگه شستن سرت مشکل شده...    امروز شنبه 23 آبان ماهه و حدود یک هفته ست که تو وروجک من  به  زیر فرش علاقه مند شدی البته همیشه با طرح و ...
14 آبان 1394

مهرماه 94

        11 ماهگی نی نی مون                          امروز دقیقاً یک ماهه که تو رو صبحها تا ظهر میزارم و میرم اداره روز اول که خیلی سختم بود دور ازتو 6 ساعت نمیتونستم بمونم نگران و کلافه بودم مثل یک مرغ پرکنده  بی قرار و حیران همه اش جلو چشمام بودی تا اینکه ساعت 12 بابایی تو رو آورد اداره تا ببینمت ، دومین بار بود که میومدی اداره مون یکبارم وقتی تو مرخصی 9 ماه بودم باهام اومده بودی، با بوس و بغل و شیردادنت آروم شدیم، وقتی دور از همیم من با دیدن عکس و فیلمت رفع دلتنگی میکنم گاهی هم ص...
15 مهر 1394

شهریور 94

اردک  خفه شو       شنبه شب باهم رفته بودیم اسباب بازی فروشی تا یک عروسک برات بخریم  یکی پسندیدیم تا اینکه فرداش 22 شهریور بابایی رفت و برات گرفت یک اردک زرد قشنگ ایستاده که دستمال گردن سبز آبی بسته و موزیکاله و تا دست به مو و بال و دمش میزنی صداش در میاد و با فشار دگمه روی دستش میرقصه و همین که گلوشو فشار میدی  جیغ و داد میکنه انگار که خفه میشه خلاصه خیلی با حاله، جالبترش اینه که تا  بابایی عروسکو جلوت گذاشت تو بیشتر از اردکه جیغ میزدی و اونو میگرفتی خیلی ذوق زده شده بودی مامان، تو عزیزم با مزه تر از اردکه بودی ...
24 شهريور 1394

آبان ماه 93

از همان روزهای اول آبان ماه روی شکمم دونه های قرمز پیدا شده بود اولش فکر کردم همان ترکهای ریز شکمی هست که ملتهب میشن ولی کم کم کل شکمم به صورت هاله قرمز رنگ متورم در اومد و دستها و پاهام شروع به خارش کردند و در عرض دو سه روز شدت خارش به حدی رسید که جای خارشها زخم شد داشتم تحمل می کردم که دکتر نرم، چون به هیچ عنوان نمی خوام قرص و دارویی مصرف کنم که خدای نکرده حتی یک درصد رو نی نی ام تأثیر بذاره ولی دیگه حالم چنان بد شده که زودتر از موعد رفتم پیش خانم دکتر نصیریو او هم مرا برای چکاب کبد به آزمایشگاه معرفی کرد تا از از لحاظ خون و کبد خدای نکرده مشکلی نباشد ولی چون شدت خارش زیاد بود آمپول هیدروکورتیزون و شربت پرومتازین و قرص دگزامتازون ت...
25 آبان 1393

پاییز 93

یادگاری بچه بابا     تابستان تموم شده و پاییز با همه زیباییهاش سر رسیده پاییز فصل انتظار من و بابایی هستش در انتظار به دنیا آمدن تو نازنینم هستیم یک روز هم مامان بابایی چند تیکه از لباسهای بچگی باباتو برامون داد  که به موقع  برات بپوشونیم  یادگاری های زیبایی هستند بابات کلی ذوق می کرد که تو رو تو این لباسها خواهد دید به امید این روزهای فرح بخش زندگیمون ...     باز هم وقت دکترم شد و 15 مهرماه رفتم پیش دکترم و ارجاع داد به سونوگرفی، چون دکتر شاکر رفته کانادا ، ناگزیر رفتم سونوگرافی دکتر رحمان پرنیا، جواب رو که خانم نصیری دید گفت : آب  کیسه آب زیاده باید مراقب باشم و به تک...
30 مهر 1393

تابستان 93

     تابستان از راه رسیده بود و تقریبا گرمتر از سالهای قبل بود من هم  دوران ویاری رو سپری می کردم حالت تهو ع کم شده بود ولی بزاق دهنم خیلی بیشتر شده بود و به شدت نفخ شکم و معده داشتم و اذیتم می کرد اما از بس حس مادر شدن و تو رو به دنیا آوردن برام شیرین و رویایی بود که همه این سختیها برام گوارا بود روز به روز چاقتر و بزرگتر میشدم شکمم از حد معمول بزرگتر بود طوری که خیلی ها می گفتند بچه ات دوقلو هستش ...چون آب و هوا عوض کرده بودم سرما خوردم ولی به خاطر خطرات احتمالی مصرف قرص و دارو هیچ دارویی استفاده نکردم و دو هفته کسالت داشتم اواسط تیر ماه رفتم پیش دکتر و مرحله دوم آزمایش خون و سونو و غربالگری....  ...
15 مهر 1393