مهرماه 94
11 ماهگی نی نی مون
امروز دقیقاً یک ماهه که تو رو صبحها تا ظهر میزارم و میرم اداره روز اول که خیلی سختم بود دور ازتو 6 ساعت نمیتونستم بمونم نگران و کلافه بودم مثل یک مرغ پرکنده بی قرار و حیران همه اش جلو چشمام بودی تا اینکه ساعت 12 بابایی تو رو آورد اداره تا ببینمت ، دومین بار بود که میومدی اداره مون یکبارم وقتی تو مرخصی 9 ماه بودم باهام اومده بودی، با بوس و بغل و شیردادنت آروم شدیم، وقتی دور از همیم من با دیدن عکس و فیلمت رفع دلتنگی میکنم گاهی هم صداتو پشت تلفن میشنوم تو این یک ماه چنان حالی دارم که آنچنان دست و دلم بکار نمیره حتی نمیتونم به وبلاگت سری بزنم ولی سعی میکنم جبران کنم کو چولوی من
تو حموم خوش اخلاقی، تو وانت میشینی و شاپ شاپی میکنی، همش بابا میگی دیگه هیچیو نمیشه ازت قایم کرد خیلی شیطون شدی کشوهای آشپزخونه رو تا نصف باز میکنی و وسایلو میریزی زمین و کلی کیف میکنی، صورتمو گاز میزنی دوتا دندونت مثل تیغ میمونن مامان موهامو میکنی دستت که پر مو میشه ذوق میکنی، تف کردنو یاد گرفتی با شیطنت زیاد تف میکنی ، روز یکشنبه 3 آبان بود که یک لحظه سرم گرم غذا بود که دیدم کل دستمالهای جعبه دستمال کاغذی رو درآوردی و ریختی اطرافت بعضی هارو هم پاره کردی همه اینها رو تو دو سه دقیقه انجام داده بودی فدات شم...
توصندلی غذا خوری که مخصوص خودت هست میشینی و غذا میخوری و هی رو میز می کوبی و هورا میکشی، دیگه کشوهارو 2 تا 3تا باهم باز می کنی و هر چی کیسه فریزر و یلاستیک و دستمال هست میریزی زمین گاهی هم ور میداری میاری اینور حال پخش میکنی، دست منو بابایی رو گاز میزنی، تند تند هم صورتمو گاز می گیری که دیگه دردم میاد...