آرمینآرمین، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

وروجک مامان و بابا

تابستان 93

1393/7/15 12:40
نویسنده : مامانی
723 بازدید
اشتراک گذاری

     تابستان از راه رسیده بود و تقریبا گرمتر از سالهای قبل بود من هم  دوران ویاری رو سپری می کردم حالت تهو ع کم شده بود ولی بزاق دهنم خیلی بیشتر شده بود و به شدت نفخ شکم و معده داشتم و اذیتم می کرد اما از بس حس مادر شدن و تو رو به دنیا آوردن برام شیرین و رویایی بود که همه این سختیها برام گوارا بود روز به روز چاقتر و بزرگتر میشدم شکمم از حد معمول بزرگتر بود طوری که خیلی ها می گفتند بچه ات دوقلو هستش ...چون آب و هوا عوض کرده بودم سرما خوردم ولی به خاطر خطرات احتمالی مصرف قرص و دارو هیچ دارویی استفاده نکردم و دو هفته کسالت داشتم اواسط تیر ماه رفتم پیش دکتر و مرحله دوم آزمایش خون و سونو و غربالگری....

      جواب آزمایش خون و نتیجه غربالگری  توی دو مرحله هم راضی کننده بود و همه چیز نرمال بود،22 تیرماه بود دکتر شاکر هم در جواب سونوگرافی گفت که  تو فرشته ی کوچولو حتماً پسری و سالم سالمیبغل و مغز و قلب و اندامها  هیچ مشکلی ندارند خدارو هزاران بار شکر  که باز هم لطف بی نهایتش شامل حال ما شد تو عزیزم سالم و سرحال بدنیا می آیی و شاخ شمشادمون خواهی شد. الان دیگه انتخاب اسم هم برات جدی شده بود... بابایی از دوران نامزدی می گفت که برای اسم بچه اش آرزو داره من هم بعد اصرار و انکار کم کم دارم راضی میشم...

niniweblog.com

نخستین نوای زندگی

    پنج شنبه نوزدهم تیرماه بود که خانم دکتر محمد حسینی گوشی مخصوص خودش رو رو شکمم گذاشت  با چند تا حرکت به جایی رسید و وایساد که با صدای تاب توپ قلب تو دلم بی تاب شد آره گل پسرم این صدای زندگی از قلب مهربان تو بود، یک حالی پیدا کردم مات و حیران بودم حس عجیب و وصف ناپذیر که فقط مادرها قادر به درک چنین لحظه ای هستند، دیگه از این به بعد به عشق شنیدن صدای قلب تو پیش دکتر می رفتم از اتاق که بیرون اومدم به بابات گفتم گه صدای قلبتو شنیدم بابایی هم ذوق کرد ولی اون نمی تونست داخل مطب بیاد و بشنوه...

اولین خرید

   سه شنبه 24 تیرماه بود من و خاله ات بعد از اطمینان از پسر بودن تو رفتیم بازار و از پاساژ مرکزی یک ست تاپ و شلوارک خوشگل  برات خریدیم این اولین خرید لباس برات بود وقتی تو ور تو لباس مجسم می کنم دلم ریسه میره سه روز بعد هم به اتفاق دایی علیرضا (بابای طاها و تارا) از بوتیک کاسپر کلی لباس و پوشاک( کفش ، پاپوش ، جوراب ، کیسه خواب و لباس زیر) برات گرفتیم، شبش هم با بابات رفتیم همونجا و بابایی برات ست بلوز و شلوار و کاپشن مشکی گرفت، خاله جونت (مامان  نی نی مریم) هم از کرج که اومد برات سرهم نخی آورده بود....این روزها مامان بزرگ و خاله جونت مشغول درست کردن رخت خواب و لحاف تشک برات بودند.

شیرین ترین تکون وروجک من

   روز جمعه  27 تیرماه حوالی عصر ساعت 4:45 دقیقه بود که رو مبل راحتی نشسته تلویزیون می دیدم که یهو متوجه شدم یه چیزی تو دلم تکون خورد، خدای من این فرشته ناز من بود که داشت تو دلم حرکت می کرد و من برا بار اول متوجه اش میشدم با اینکه برا تکون خوردنت لحظه شماری می کردم ولی یکه خورم، دلچسب ترین لحظه بارداری با اون همه سختی همین لحظه هاست، بعد این همه اش منتظر حرکاتت بودم که دو سه روز،دیگه نفهمیدم ولی بعد اون دیگه انگار فوتیال و کاراته بازی می کردی و مثل یه ماهی همه اش سر می خوردی این ور اون ور...هر لحظه به خاطر ریزترین نشانه سلامتی و بودن تو خدارو بی نهایت سپاس می گفتم...

مامان پا گنده

   اواسط مرداد ماه بود که با مراجعه به مرکز بهاشت آزادگان  حافظ خانم مومنی خانم مراقب من  از وضعیت بدنم و باد پاهام و افزایش وزنم اظهار نگرانی کرد ( مامانت شکل بادکنک گنده شده آرام، کفشاش به پاش نمیاد ، حتی حلقه ازدواجش رو هم در آورده) و منم که در صدد تغییر دکترم بودم مصمم شدم و به خانم نصیری پرمان که از پزشکان حاذق بود مراجعه کردم ایشان هم مرا به آزمایش خون و تست قند فرستاد  که خوشبختانه قند خونم نرمال بود و خطری تو عزیزم رو تهدید نمی کرد ولی هموگلوبین و هموتوکریت و... خونم کم شده بود که چندتا قرص تجویز کرد و مسئول بهداشت هم منو از خوردن برنج و ماکارونی و نمک  هشدار داد بیچاره بابایی که ماکارونی خیلی دوست داره چند ماه باید در حسرت بمونه....

niniweblog.com

     من هر روز گنده تر از دیروز میشم و باز وقت دکترم شد 15 شهریور بود که پیش دکتر رفتم ایشان  گفت وزنت 82 کیلو شده و نرماله و رشد نی نی هم خوبه، الهی شکرت، 3 تا آمپول بتامتازون  ( که برای ریه تو نازنین مفید بود) و یک دونه آمپول روقام داد  که آخری رو 29 شهریور تزریق کردیم. در حین  این کارا دنبال کاراهای خرید بودیم ( پتو، حوله، ظرف بچه، کفش آلارم دار و ... خریدیم )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

hanieh
24 مهر 93 11:31
سلام. وبلاگ زیبایی دارین اگه به من هم سر بزنین و نظرتونو بگین خوشحال میشم
مامانی
پاسخ
سلام خانمی مرسی از اینکه برام پیام گذاشتی، به امیدآن روز که شما و دخترت به سلامتی کنارخانواده تان شادکام باشید وبلاگ زیبایی دارید