بهار 93
اوایل اردیبهشت ماه بود حس میکردم دارم چاق میشم این در حالی بود که سه ماه بود دیگه باشگاه نمی رفتم به فکر ورزش و رژیم بودم که به توصیه دوستان و فامیل رفتم تست بارداری و....خلاصه فهمیدم که خدا تورو گذاشته تو دلم... درست دهم اردیبهشت ماه بود،حال عجیبی داشتم حس مبهمی که تجربه نکرده بودم تو اولین بهار زندگی مشترکمان خدا تو همون روزهای اول عید بزرگترین و با شکوهترین نعمت خودشو به ماهدیه کرده بود و خبرش تو اردیبهشت دل و جونمو روشن کرد بابا جونت اولین کسی بود که خبردار شد ...
بابات ازبس خوشحال بود که خودش تو راه برگشت از آزمایشگاه به مامانم زنگ زد و مژدگانی گرفت ، فامیل و دوستان از شنیدن این خبر خوشحال شدند و تبریک گفتند دایی عباست ( بابای آرین) هم بعد شنیدن با شیرینی اومد خونه مون و صمیمانه تبریک گفت...
سه روز بعد به توصیه خانم دکتر شبنم محمد حسینی رفتیم سونوگرافی تا وضعیتمون کاملاً مشخص شود، دکتر شاکر هم در جواب سونوگرافی نوشت ضربان قلبت 142 بار در دقیقه می زنه و اندازه ات در حدود 8 هفته می باشد یعنی اندازه یک مروارید کوچولو هستی خدای من باور نکردنی بود با این ظرافت قلب مهربانت در تپش بود بابات با خواندن جواب سونو با شور و شعف همه اش می گفت قلب بچه ام داره می زنه...
تو نازنین داشتی آروم آروم بزرگ میشدی ولی حال من کم کم داشت دگرگون میشد خیلی گرمم میشد بستنی زیاد می خوردم بابات هم به هوای من همه اش بستنی می خورد زیاد نمی تونستم غذا بخورم از گوشت هم به شدت چندشم میشد از خونه ، آشپزخونه و ... حالم به هم می خورد بابات طفلکی هم به خاطر اینکه نمی تونستم آشپزی کنم تو مضیقه بود ولی مامانم خیلی کمک حالم شد بیشتر مواقع غذامونو تهیه می کرد و گاها می رفتیم بیرون غذا می خوردیم یه بار هم خاله ات (مامان النا) برام ویارونه پخت و فرستاد.. یه بار هم مادر سیمین که از صمیمی ترین دوستامه برام آلبالو فرستاد واقعاً خانم مهربونیه، خدائیش همه هوامو داشتند حتی همکارانم، از همه شون ممنونم....
دوباره وقت دکتر شد و رفتیم این بار هم فرستاد سونو گرافی و غربالگری و ... سیزدهم خرداد بود که دکتر شاکر در جواب سونو نوشت: جنین احتمالاً پسر است تو عزیزم که به شکل یه تکه ابر معلوم بودی پسر بودی و ضربان قلبت هم به 150 رسیده بود...